نرون که بود، چه کرد و چطور تبدیل به پادشاهی روان پریش و سنگدل شد؟

نرون امپراتور روم باستان زمانی که به مقام امپراتوری رسید جشن‌ها و مهمانی‌های باشکوهی برگزار می‌کرد حتی در نمایش‌ها شرکت می‌کرد و مورد ستایش مردم و مجلس سنا قرار می‌گرفت. با این وجود، او به سرعت به یک امپراتور ظالم و قاتل تبدیل شد. نرون دچار پارانویا و توهم شد و کشتار اعضای خانواده خود و شهروندان را آغاز کرد.

 در این مقاله تلاش می‌شود تا به تجارب و اعمال نرون با توجه به مقوله روان پریشی پرداخته شود که در آن اختلالی روانی باعث می‌شود تا قربانی عقل و قدرت تمییز قائل شدن بین درست و نادرست را از دست بدهد و اغلب در صورت عدم درمان منجر به بروز توهم می‌شود. نرون بسیاری از این شرایط را داشت اگرچه تشخیص قطعی یک فرد مبتلا به اختلال روانی پس از مرگ او اگر نگوییم غیر ممکن، اما بسیار دشوار است. چنین تشخیصی می‌تواند بسیاری از رفتار‌های عجیب و غریب و رفتار‌های مجرمانه او را توضیح دهد. پس از بحث در مورد رشد روان پریشی او در طول زندگی اش این مقاله به این نتیجه می‌رسد که نرون در مرحله پیشرفته روان پریشی احتمالا در حالت هذیانی قرار گرفته که در آن در زندگی واقعی نقش شخصیت‌هایی که روی صحنه بازی کرد را پذیرفته بود از جمله اقدامات و واکنش‌های آنان به جنایات شان که بعدا باعث شد که او به سوی حالت هذیان بیش‌تر پیش رود که در نهایت به خودکشی ختم شد.

 

درباره زندگی نرون

نرون در سال ۳۷ پس از میلاد در روم باستان متولد شد. او در ۱۷ سالگی به مقام امپراتوری رسید. آغاز امپراتوری او با سبک زندگی مجلل و برگزاری جشن‌ها شناخته شده است. او در مورد خرج کردن پول خساستی از خود نشان نمی‌داد. او دستمزد‌ها را افزایش داده و بدهی‌ها را کاهش داده بود. سوئتونیوس مورخ دوران امپراتوری روم باستان موارد متعددی را  ذکر کرده که نشان می‌دهد مردم و نمایندگان مجلس سنا نرون را مورد تشویق و حمایت قرار می‌دادند که نشان دهنده آن است که او در آغاز سلطنت اش مورد تایید آنان بوده است.

با این وجود،  بسیاری از این موارد در رابطه با اجرای موسیقی و نمایش تئاتر توسط او وجود دارد و نه در مورد تصمیم گیری‌های سیاسی اش در جایگاه امپراتور. محبوبیت او دیری نپایید، زیرا به سرعت از ارزش‌های معمول رومی دور شد و عشق مردم به خود را از دست داد. به گفته مورخان بعدی امپراتور جوان سال دچار پارانوئید شد. او به مردم تجاوز کرد، مردی را اخته کرد تا او را به عنوان یک زن به نمایش بگذارد، مادرش و بسیاری از دوستان اش را به قتل رساند و وسواس زیادی نسبت به تولیدات و اجرا‌های نمایشی داشت. زندگی او به سرعت رو به وخامت گرایید تا جایی که در ۳۰ سالگی خودکشی کرد. بسیاری از محققان بررسی کرده اند که چه چیزی باعث این تغییر بزرگ در نرون به سمت خشونت و پارانویا شده و دلایلی را برای همه رفتار‌های عجیب او ارائه کرده اند. این استدلال‌ها در چهار مکتب فکری اصلی قرار می‌گیرند که با این عناوین شناخته می‌شوند: نرون هنرمند، نرون ظالم شیطان، نرون مجنون و نرون جادوگر.

اغلب رایج‌ترین توضیح برای رفتار نرون آن است که او یک هنرمند و دوستدار فرهنگ یونان بوده است. برای مثال، "زیگرید مراتچک" در اثر "نرون امپراتور نامناسب: فیلهلنیسم (یونان دوستی) در دنیای یک انسان ثروتمند" استدلال می‌کند که شهرت بد نرون و نفرت او از جامعه محصول فلسفه گرایی اش بوده است. او اشاره می‌کند که عشق نرون به تئاتر و هر آن چه یونانی بود در آن زمان در روم باستان نقض سنت‌های رومی محسوب می‌شد. او استدلال می‌کند که نرون می‌خواست به عنوان یک هنرمند پذیرفته شود، اما چون رم به اندازه کافی مترقی نبود نرون باعث نابودی خود شد.

نرون بر دیپلماسی بیش از درگیری تمرکز داشت و بازی‌های یونانی کم خشونت را بر حمام‌های خون سنتی رومی ترجیح می‌داد. در نتیجه، برخی مورخان معتقدند نرون مرد بدی نبود و صرفا می‌خواست مورد قدردانی و تحسین قرار گیرد. با این وجود، مخالفان این نظر به شمار زیادی از جنایات خشونت آمیز منتسب به نرون اشاره می‌کنند. برای مثال، "رولف ریلینگر" در مقاله‌ای در سال ۱۹۹۶ میلادی استدلال کرده بود که نرون می‌خواست به چیزی شبیه به ایده مدرن یک سلبریتی تبدیل شده و قدرت خود را مشروعیت بخشد. او به طور خاص بیان می‌کند که عشق نرون به هنر و تئاتر نتیجه جنون او نبود بلکه نرون از آن به مثابه پروپاگاندا استفاده کرد.

برخی دیگر از تحلیلگران معتقدند که عشق صریح نرون به اجرا و میل به دوست داشته شدن دلیل مرگ او نبوده بلکه این امر مستقیماً بازتابی از سلطنت او بوده است. برای مثال، "اولریش اشمیتزر" در مقاله‌ای در سال ۲۰۰۵ میلادی اشاره می‌کند که دوران سلطنت نرون به طرز چشمگیری شبیه به دوران یک نمایشنامه دراماتیک بود که در آن نرون هم کارگردان و هم بازیگر بود. به طور مشابه "ادوارد شامپلین" در سال ۱۹۹۸ میلادی در مقاله‌ای استدلال کرده بود مرز بین اسطوره و واقعیت همیشه در دنیای باستان به ویژه از نظر درک یا فهم امری که واقع شده  و گذشته بینی مبهم بود. شامپلین اشاره کرده بود بسیاری از رهبران رومی، اعم از پادشاه، کنسول، ژنرال یا امپراتور در اسطوره‌ها قرار گرفتند و پس از مرگ جایگاه خدایی پیدا کردند از جمله "آگوستوس کویرینوس" که در اساطیر روم باستان یکی از نخستین خدایان سرزمین روم محسوب می‌شد.

شامپلین به طور خاص بر این موضوع تمرکز می‌کند که چگونه به نظر می‌رسد نرون کاراکتر‌های نمایشنامه هایش عمدتا در قالب شخصیت "اورستس" بر روی صحنه و خارج از صحنه بازی می‌کرد. اورستس در اساطیر یونانی پسر "آگاممنون" و "کلوتایمنسترا" بود که به دلیل قتل مادرش تحت تعقیب الهه انتقام قرار گرفت. او سرانجام پس از بازداشت و محاکمه در دادگاهی با حضور آپولون از خدایان المپ از مجازات تبرئه می‌شود. انگیزه اصلی اورستس در به قتل رساندن مادر دادخواهی از خون به ناحق ریخته شده پدرش آگاممنون توسط کلوتایمنسترا بوده است.

شامپلین تجزیه و تحلیل نمی‌کند که آیا نرون این کار را فعالانه یا منفعلانه انجام داده است. او شواهد خود را حول این محور قرار می‌دهد که چگونه نرون در نقش اورستس در طول و بعد از قتل مادرش آگریپینا نقش داشته است.

رویکرد فکری دیگر در چارچوب "نرون ظالم شیطان صفت" قرار می‌گیرند. این استدلال براساس نوشته تاسیتوس مورخ روم باستان است. تاسیتوس گزارشی انتقادی درباره دروه سلطنت نرون نوشته بود و به اشتیاق او برای کشتن مادر و عشق اش اشاره داشته است. "لوری لوفور" در کتاب "راز نرون" در سال ۲۰۱۷ میلادی از روایت‌های ادبی نرون و حکومت او برای توضیح این استدلال رایج مبنی بر بی اخلاق بودن وی استفاده کرده و اشاره می‌کند که این بی اخلاقی در طول زمان توسعه و تکامل یافته بود. گآلوی وینترلینگ" نیز در فصلی با عنوان "جنون امپراتوری" در کتاب "اربابان شیطان: نظریه‌ها و بازنمایی‌های استبداد از دوران باستان تا رنسانس" که در سال ۲۰۱۸ میلادی چاپ شد این باور را مورد بحث قرار می‌دهد.

او در آن اثر طبیعت شیطانی را به جای نرون به طبیعت امپراتوری روم نسبت می‌دهد. او صریحا بیان می‌کند که تحلیل‌های روانشناختی درباره امپراتوران روم نادرست است و تقصیر اصلی متوجه دولت روم بوده که به فردی که در دنیایی بزرگ شده بود که با قتل و جنایات وحشتناک احاطه می‌شد قدرت کامل و بی قید و شرط اعطا می‌کرد. پیروان استدلال "ظالم شیطان صفت" اغلب سعی در ارائه توضیحی برای استبداد ندارند. آنان یا به طور واقعی آن را به عنوان ویژگی نرون بیان می‌کنند یا درباره چگونگی شکل گیری این طرز فکر در طول تاریخ بحث کرده اند. اگرچه بسیاری از محققان دیگر نیز ممکن است نرون را به عنوان امپراتوری ظالم و گمراه مورد بحث قرار دهند، اما آنان ظالم بودن او را به عنوان یک خصوصیت به علت دیگری نسبت می‌دهند.

سومین رویکرد در مورد ارزیابی نرون را می‌توان با عنوان "نرون مجنون" شناخت. تحلیلگران قرار گرفته در این طیف به دلیل عدم امکان ملاقات حضوری و از نزدیک با شخص نرون از نقل قول‌های سوئتونیوس که کل زندگی نامه نرون را از تولد تا خودکشی او به نگارش در آورده برای تحلیل استفاده کرده اند. این دسته از تحلیلگران با استناد به ویژگی‌های فیزیکی نرون که توسط سوئتونیوس ذکر شده از جمله بوی او، لکه‌های گوستی، چروک‌ها و موارد دیگر به همراه ناهنجاری‌های رفتاری اش به این نتیجه رسیده اند که نرون احتمالا قربانی نوروسیفلیس یا سیفلیس عصبی بوده که هنگامی رخ می‌دهد که عفونت سیفلیس دستگاه عصبی مرکزی (مغز و نخاع) را درگیر می‌کند. سیفلیس توسط باکتری ترپونما پالیدوم به وجود می‌آید و راه اصلی انتقال آن تماس جنسی است.

در نهایت، آخرین طیف که از آنان می‌توان به عنوان معتقدان به ایده "نرون جادوگر" یاد کرد اشاره می‌کنند که نرون معتقد به جادو بوده است. "پلینی" اندیشمند دوره روم باستان از این موضوع به شکلی انتقادی یاد کرده است. هم چنین، در رساله‌ای چاپ شده در سال ۲۰۱۸ میلادی نوشته "جورجیوس آندریکوپولوس" با عنوان  "جادو و امپراتوران روم" اشاره شده که نرون از طالع بینی، فال گیری، مسموم کردن و حتی احضار ارواح استفاده می‌کرد. پلینی استدلال کرده بود که هدف غایی نرون از این کار کنترل خدایان بوده است.

مروری بر روان پریشی

موسسه ملی سلامت روان ایالات متحده روان پریشی را شرایطی توصیف می‌کند که بر ذهن تاثیر می‌گذارد جایی که تماس فرد با واقعیت قطع شده است. در علم مدرن به طور معمول روان پریشی  با دو مرحله شناخته شده است: پیش درآمد، حاد و بهبودی. مرحله پیش درآمد یا اولیه با مواردی مانند "کاهش تمرکز، کاهش انگیزه، خلق افسرده، اختلال خواب، اضطراب، کناره گیری اجتماعی، بدگمانی، بدتر شدن عملکرد، کناره گیری از خانواده و دوستان، و باور‌های عجیب هم، چون تفکر جادویی" همراه است. مرحله دوم یا حاد اغلب به عنوان  مرحله بحرانی شناخته می‌شود. اینجاست که قربانی ممکن است دچار هذیان شود و چیز‌هایی مانند توهم را تجربه کند.

 با این وجود، روان پریشی جزء بسیار بزرگ اسکیزوفرنی است که به عنوان "یک اختلال روانی مزمن و شدید که بر نحوه تفکر، احساس و رفتار فرد تاثیر می‌گذارد" تعریف می‌شود. اگرچه علل دقیق اسکیزوفرنی و روان پریشی به طور رسمی در علم مدرن امروزی مشخص نشده، اما مطالعاتی وجود دارد که عوامل خطر خاصی را برجسته می‌کند که احتمال ابتلا به این علائم را در زندگی فرد در آینده افزایش می‌دهد. یکی از حوزه‌های مطالعاتی مرتبط با این موضوع ترومای دوران کودکی و اختلال اضطراب پس از سانحه (PTSD) و روان پریشی است. یافته‌های به دست آمده از پژوهشی در سال ۲۰۱۶ میلادی نشان داد که قرار گرفتن در معرض سوء استفاده در دوران کودکی به طور قابل توجهی با وجود یک اختلال روان پریشی مرتبط است.

بنابراین، در ادامه رویداد‌ها و موقعیت‌های شناخته شده زندگی امپراتور نرون مورد بحث و ارزیابی قرار می‌گیرد تا مشخص شود که آسیب دوران کودکی او همراه با رفتارهایش در طول زندگی (وسواس نسبت به عملکرد، قتل، پارانویا، و غیره) شواهد کافی ارائه می‌دهند که او از اختلال روان پریشی رنج برده که  در حالت پیشرفته توهم و زوال عقل منجر به خودکشی نهایی او شد یا خیر.

به گفته سوئتونیوس نرون در تاریخ ۱۵ دسامبر سال ۳۷ پس از میلاد مسیح به دنیا آمد. او اشاره کرده که نرون در کودکی از سوی پدرش تحقیر می‌شد اگرچه در چند سال نخست زندگی از ثروت و قدرتی که خانواده اش به دست آورده بودند لذت برد. با این وجود، پدرش به عنوان مردی خشن توصیف شده است. حضور پدری با این شخصیت که ثروت و قدرت زیادی نیز در اختیار داشته  باعث آغاز روند محو شدن مرز‌های بین درست و نادرست برای نرون جوان سال شد. دیگر شخصیت قدرتمند مرد در اوایل زندگی نرون "کالیگولا" امپراتور روم بود که از زمان تولد نرون تا چهار سالگی در قدرت بوده است. کالیگولا امپراتوری بود که قدرت لجام گسیخته را به سطوحی افراطی رساند. ظاهرا او برای تغذیه حیوانات وحشی اش از افراد مجرم استفاده می‌کرد، زیرا در آن زمان گوشت بسیار گران بوده است.

کالیگولا والدین را مجبور می‌ساخت تا اعدام‌های فرزندان شان را تماشا کنند. هم چنین، گفته شده که او درگیر زنای با محارم بوده است. او به عنوان یکی از ظالم‌ترین امپراتوران تاریخ رم شناخته می‌شود. بنابراین، مردان تاثیرگذار در اوایل زندگی نرون نیز الگو‌های مثبتی نبودند. مردان قدرتمندی که او توسط آنان احاطه شده بود مطمئنا نقشی در ایجاد تصویر ذهنی نرون از نحوه عملکرد یک مرد قدرتمند داشتند. هنگامی که نرون سه ساله بود پدرش را از دست داد و در نتیجه یک سوم از دارایی خود را به ارث برد. با این وجود، کالیگولا تمام ارث نرون را مصادره کرد.

او مادر نرون را تبعید کرد و نرون را مجبور ساخت تا از سبک زندگی ثروتمندانه اش محروم شود. اندکی پس از آن کالیگولا ترور شد. با مرگ کالیگولا عمویش کلادیوس به سلطنت رسید. گلادیوس ارث نرون را به او بازپس داد و به مادر او اجازه بازگشت داده بود. بنابراین، زندگی تجملی و قدرتمند نرون به جای خود بازگشت. کلادیوس با مسالینا ازدواج کرده بود و آن دو صاحب پسری به نام بریتانیکوس شدند. مسالینا متوجه شد که نرون تهدیدی برای جانشینی پسرشان است و بنابراین یک سوء قصد را علیه او سازماندهی کرد نرون، اما خوش شانس بود، زیرا قاتلان با ترس از زیر تخت او فرار کردند. او تحت تاثیر این رخداد منفی قرار گرفت.

با این وجود، تمام دوران کودکی نرون همراه با تحقیر نبود. او در کودکی در تمرینات سوارکاری نیز شرکت می‌کرد. گفته شده او عملکرد خوبی داشته و مورد تشویق قرار می‌گرفت این امر ممکن است وسواس او نسبت به عملکرد و میل سیری ناپذیرش برای دوست داشته شدن و مورد ستایش قرار گرفتن را برانگیخته باشد. زمانی که نرون ۱۷ ساله بود کلادیوس درگذشت و او امپراتور شد.

نرون به دنبال میل اش به دوست داشته شدن مالیات‌ها را کاهش داد، به مردم طلا داد و حقوق‌ها را افزایش داده بود. هم چنین، او بازی‌ها و سرگرمی‌هایی را فراهم ساخته بود و اجازه نمی‌داد در جنگ‌های گلادیاتوری مردم کشته شوند. ظاهرا او از امضای حکم اعدام متنفر بود. این سخاوت نسبت به مردم در تعیین این که چرا نرون در اواخر عمرش مرتکب جنایات زیادی علیه سنت رومی شد بسیار مهم است. اگر او از امضای حکم اعدام، کشتار غیرمجاز، متنفر بود پس چگونه می‌توانست بعدا تبدیل به یک متجاوز زنجیره ای و قاتل شده باشد؟ واضح است که هر اتفاقی که برای او و اخلاق اش افتاد از بدو تولد نبود بلکه روندی کُند بود. سفر او به توهم و روان پریشی ناگهانی نبود. بنابراین، بعید است که استدلال‌های پیروان مکتب "نرون ظالم شیطان صفت" درست بوده است.

علاوه بر این، در تمام طول زندگی نرون شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد مادرش بیش از حد کنترل کننده بود.  به گفته سوئتونیوس مادر نرون او را با نظارت و انتقاد بیش از حد سخت گیرانه از سخنان و اعمال اش آزرده خاطر ساخته بود. مادر نرون تنها مانع قدرت غیر قابل مهار او بود که بعدا به قیمت جان اش تمام شد. بر اساس نتیجه یک مطالعه روانشناسی مدرن تحت عنوان "اثرات بیولوژیکی ترومای دوران کودکی" تروما (روان زخم) به عنوان "قرار گرفتن در معرض مرگ واقعی یا تهدید مرگ، آسیب جدی یا خشونت جنسی" تعریف شده است.

نرون در معرض تهدید مرگ قرار گرفته بود و شاهد آسیب‌هایی بود که به خویشاوندان از جمله مادرش هنگام تبعید وارد آمد. هم چنین، او در معرض خشونت اجتماعی زیادی قرار گرفت، زیرا کالیگولا اجازه داد مجرمان غذای حیوانات شوند و بسیاری از اعدام‌ها را سازماندهی کرد و نرون شاهد همه آن مسائل بود.

او در کودکی علائم پرخاشگری و بی تفاوتی نسبت به قتل را از خود نشان داد. سوئتونیوس می‌نویسد که نرون از مسمومیت کلادیوس خبر داشت و تصمیم گرفت هیچ کاری برای جلوگیری از آن انجام ندهد. نرون هم چنین دچار این پارانویا بود که مردم تا زمانی که بریتانیکوس پسر کلادیوس زنده است او را به عنوان امپراتور نخواهند پذیرفت. بنابراین، او از فردی خواست تا سمی را درست کند و آن سم را به بریتانیکوس داد و او فورا در گذشت.

نرون در جوانی در تئاتر به ایفای نقش می‌پرداخت این نشان از تمایل اش به مورد تحسین واقع شدن از سوی دیگران بود. این موضوع در افرادی که در دروان کودکی ضربات روحی را تجربه کرده اند دیده می‌شود. او به قدری به مورد تشویق قرار گرفتن علاقه داشت که بیش از ۵۰۰۰ جوان و تعدادی سواره نظام را در سه گروه سازماندهی کرد تا روش‌های دست زدن را بیاموزند. او سایرین را موظف کرده بود که هر وقت آواز می‌خواند آنان باید دست می‌زدند. او هم چنین هر زمان که فرصت داشت در تئاتر به اجرا می‌پرداخت و در بسیاری از مسابقات و جشنواره‌ها شرکت می‌کرد و مطمئن بود همیشه برنده می‌شد. او در خارج از صحنه رقبای خود را مورد توهین کلامی قرار می‌داد یا به آنان رشوه می‌داد تا اطمینان کسب کند که برنده نخواهند شد. او علاوه بر اجرای تئاتر تصمیم گرفت در مسابقات ارابه سواری نیز شرکت کند. او تنها امپراتوری بود که در مسابقات ارابه سواری شرکت می‌کرد. زمانی که او تئاتر اجرا می‌کرد حضار اجازه خروج نداشتند.

مراحل پایانی روان پریشی نرون

هر چه زمان می‌گذشت نرون پرخاشگرتر می‌شد و حتی به یک دختر تجاوز کرد. این به معنای شکستن عهد او با مردمان تحت قلمروی امپراتوری روم بود. نرون هم چنین پسر جوانی به نام "اسپروس" را اخته کرد تا بتواند او را به دختری برای ازدواج تبدیل کند. نرون با اسپروس ازدواج کرد و او را به عنوان همسرش در شهر در جریان یک رژه به نمایش گذاشت. سوئتونیوس می‌نویسد نرون با زنی که دقیقا شبیه مادرش بود نیز رابطه داشت.

اقدام وحشتناک بعدی او قتل مادرش بود. او هم چنین قصد قتل اکتاویا همسر دوم اش را داشت و  ابتدا سعی کرد او را خفه کند، اما او از بین نرفت. سرانجام نرون همسر دوم اش را فاقد قدرت باروری معرفی کرد و طلاق داد سپس او  تبعید کرد و در نهایت اکتاویا را به جرم زنا اعدام کرد. همسر بعدی او زنی به نام "پوپیا سابینا" در ابتد به نظر می‌رسد که او را خوشحال می‌کند با این وجود، نرون یک شب در حالی که پوپیا باردار بود او را با ضربات لگد به قتل رساند. او  بسیاری از دوستان اش که با وی مخالفت کرده یا آن چه که می‌خواست به او نداده بودند را نیز به قتل رساند.

یکی از علائم روان پریشی کناره گیری اجتماعی است. در واقع، نرون با کشتن اعضای خانواده اش خود را از خانواده و دوستان دور کرد و نشانه‌های واضح پرخاشگری فیزیکی را از خود نشان داد. او حتی معلم مادام‌العمر خود یعنی "سنکا" را که ظاهرا عمیقا از او مراقبت می‌کرد مجبور ساخت بازنشسته شود دست به خودکشی بزند.

شاید گسترده‌ترین قتلی که نرون مرتکب شد پس از شنیدن یک طالع بد رخ داد. او از یک ستاره شناس درباره ستاره‌ای که دیده بود پرسید و وقتی ستاره شناس به او گفت که این بدان معناست که فرد مهمی می‌میرد مگر آن که افراد مهم دیگری اعدام شوند او دستور قتل اعضای طبقه اشراف را صادر کرد. او هم چنین عادت داشت از قدرت خود برای اعدام افراد جرم ارتکاب جرایم جزئی و وادار کردن مردم به خودکشی استفاده کند. "گایوس کالپورنیوس پیزو" که در سال ۴۱ پس از میلاد مسیح کنسول رم بود در تاریخ ۱۹ آوریل سال ۶۵ پس از میلاد مسیح دست به خودکشی زد.

او اتحادیه‌ای را تشکیل داد که هدف آن براندازی امپراتوری نرون بود. این اتحادیه به احترام او به نام اتحادیه پیزون شهرت یافت. نرون سنکا را متهم به همکاری با آن تشکیلات کرد و خواستار خودکشی وی شد. مارکوس آنایوس لوکانوس" معروف به لوکانوس یا لوکان که بزرگترین شاعر روم در آن عصر بود و از وابستگان نزدیک سنکا محسوب می‌شد نیز به عضویت در اتحادیه پیزون متهم گردید و به دستور نرون خودکشی کرد.  نرون سرانجام بر اثر شورش مردم و سنای رم در روز ۹ ژوئن سال ۶۸ پس از میلاد مسیح ناگزیر از خودکشی شد.

نرون در پایان عمر خود به عنوان امپراتور چنان منفور شده بود که وقتی سربازان را فراخواند حتی یک سرباز واجد شرایط بیرون نیامد و او مجبور شد برای محافظت از روم برده‌ها را استخدام کند. او شروع به خواب دیدن درباره مرگ خود کرد و فال بد دیگری را دید. او مادرش را به قتل رسانده بود و معلم و مشاور ارشد خود را مجبور به خودکشی کرد و اکنون عملا تنها بود. تنهایی او همراه با تهدیدات، پارانویا و فال بد در نهایت او را به نقطه‌ای بی بازگشت از توهم رساند. سوئتونیوس می‌نویسد که ظاهرا نرون در یک نیمه شب از خواب بیدار شد و متوجه شد که قصر متروک است. احتمال رها شدن قصر بسیار اندک بوده بنابراین، به نظر می‌رسد که این احساس او نوعی توهم و یا شاید یک رویا بوده است.

نرون هرگز نتوانست بر  بیماری اش غلبه کند و خودکشی را به مثابه راه حل دید. او پس از کشتن خانواده و دوستان اش تنها بود و در اوایل دوره زندگی اش هیچ حمایتی برای کمک گرفتن به منظور درمان بیماری اش وجود نداشت و تنها جایی که برای شاد شدن و کسب تحسین و تمجید دیگران پیدا کرد اجرای روی صحنه تئاتر یا حضور در مسابقه ارابه سواری یا کشتی گرفتن یا نوازندگی و آواز خواندن بود. او زندگی خود را به عنوان یک تراژدی سپری کرد که در آن همه نقش‌ها را ایفا کرد و همان طور که بسیاری از تراژدی‌ها به خودکشی ختم می‌شوند زندگی نرون نیز به همان ترتیب به پایان رسید.

نتیجه گیری

اگرچه امکان تشخیص بیماری‌های روانی یک فرد پس از مرگ او دشوار است، اما نرون تمام عناصر لازم برای ایجاد تصویر فردی روان پریش را داشته است. به عنوان یک پسر جوان او مردان قدرتمند را تماشا می‌کرد که هر کاری که لازم بود انجام می‌دادند تا به هر چیزی که می‌خواستند دست پیدا کنند. او تبعید مادرش را دید. پدرش را از دست داد و پیش از پنج سالگی از مادرش جدا شد. او به دلیل موقعیت قدرتمندی که در جامعه داشت تمییز قائل شدن میان درست از نادرست را احساس نکرده بود در نتیجه به شدت مستعد ابتلا به روان پریشی بود. او نه تنها کمبود درمان را تجربه کرد بلکه از نظام حمایتی کمی اندکی برخوردار بود و یا اصلا از چنین حمایتی برخوردار نبود و خانواده‌اش را یکی یکی کشت تا زمانی که تنها شد. تنها تکیه گاهی که نرون می‌توانست بر آن تکیه کند موقعیت قدرت و محبوبیت اش از طریق اجرا‌ها در تئاتر بود. تا زمانی که به آن اجرا‌ها پایبند بود توانست تا حدی توازن و عادی بودن را برای حکمرانی حفظ کرده و دست کم به آن تظاهر کند. با این وجود، مواجهه با شورش و کاهش محبوبیت اش تهدیدی علیه او بود.

بدون داشتن هیچ دوست صمیمی یا خانواده‌ای به جز احتمالا اسپروس همسر اخته شده اش او به طور کامل خود را در تئاتر غرق کرد تا احساسات اش را بیان کند و احساس گناه اش را التیام بخشد. وقتی دیگر تئاتر را به عنوان گریز از واقعیت تحریف شده‌ای که هر روز تجربه می‌کرد در اختیار نداشت آخرین اجرایش را انجام داد. او برای پایان دادن به زندگی خود تا لحظه‌ای عالی منتظر ماند ابتدا دیگرانی را که همراهش بودند به خودکشی وادار کرد که به معنای مرگ مخاطبان اش بود و سپس به کشیدن پرده نمایش بر روی زندگی خود پرداخت  و سرانجام مجازات جنایات خود را تعیین کرد و خود پایان تراژدی را با خودکشی رقم زد.  

اخبار مرتبط

منبع: فرارو
آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ارسال به دیگران :

نظر شما

وب گردی